ندای قلب
سرباز اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. افسر مافوق به او گفت: اگر بخواهی میتوانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟ دوستت احتمالاً مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی.
حرف های مافوق اثری نداشت و سرباز به نجات دوستش رفت. او به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند. افسر مافوق به سراغ آنها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفته بودم که ممکن است ارزشش را نداشته باشد. متاسفانه دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی.
سرباز در جواب گفت: قربان، ارزشش را داشت. مافوق پرسید: منظورت چیست که ارزشش را داشت!؟ سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی میکنم. او به من گفت: میدونستم که تو به کمک من می آیی. من به خاطر این ارزش، از کار خودم کاملاً راضی ام.
برداشت
در بسیاری از اوقات، ارزش کاری که می خواهید انجام بدهید بستگی به این دارد که چگونه به مسئله نگاه میکنید. ندای درونی و باورهای قلبی خود را فراموش نکنید. وجدان کاری نیز از همین مقوله است. همواره تثبیت ارزشها، کاری دشوار بوده است. ارزشهای حاکم بر سازمان (یا جامعه) را در خود نهادینه کنید و همیشه از آنها سخن بگوئید. اجازه دهید افرادِ تحت مسئولیت شما نیز پایبندی خود به این ارزشها را نشان بدهند.
- برگرفته از کتاب "اصول مدیریت و کسب و کار در سرزمین حکایات" نوشته وحید نثائی